سیره حیدری

سلام خدا بر حق باورانی که علی (ع) را با حق و حق را با علی (ع) می دانند

سیره حیدری

سلام خدا بر حق باورانی که علی (ع) را با حق و حق را با علی (ع) می دانند

داستان هایی از امیرالمومنین علی (ع)

       « پندار،گفتار و کردار امام علی (ع) » 

 

ــ هنگامی که پیامبر (ص) در مدینه حضور داشتند، مسلمانان نزد حضرت می آمدند و با رسول خدا (ص) نجوی می کردند و با سخن آهسته و خصوصی با پیامبر (ص) مشورت می نمودند. ثروتمندان می آمدند و آنقدر با پیامبر (ص) نجوی می کردند و برای خود کسب و جهد می کردند و پیامبر (ص) .......... 

 






« صدقه و نجوی »


ــ هنگامی که پیامبر (ص) در مدینه حضور داشتند، مسلمانان نزد حضرت می آمدند و با رسول خدا (ص) نجوی می کردند و با سخن آهسته و خصوصی با پیامبر (ص) مشورت می نمودند. ثروتمندان می آمدند و آنقدر با پیامبر (ص) نجوی می کردند و برای خود کسب و جهد می کردند و پیامبر (ص) نیز که دریایی از صبر و رحمت بود، به حرفهای آنان گوش و آنها را تحمل می کرد.

خداوند برای امتحان مسلمانان و دلایل دیگر آیه ای به شرح زیر فرستاد:

« ای کسانی که ایمان آورده اید، وقتی می خواهید با پیامبر (ص) نجوی کنید، ابتدا صدقه بدهید و سپس با پیامبر (ص) نجوی کنید. این کار برای خودتان بهتر و پاکیزه تر است ».

پس از نزول آیه دیگر کسی برای نجوی کردن نزد پیامبر (ص) نیامد. معلوم شد که دوستی مال دنیا دل ها را گرفته و مال دنیا از مصاحبت پیامبر (ص) نزدشان عزیزتر است. تنها امام علی (ع) بود که به این آیه عمل کرد و هر وقت نزد پیامبر (ص) می خواست برود یک درهم به فقرا می داد و خود حضرت می فرمایند ده مرتبه خدمت پیامبر (ص) رفتم و هر بار حکمتی از رسول خدا (ص) آموختم ».

پس از ده روز این حکم نسخ گردید، فضیلت و برتری امام علی (ع) بر دیگران آشکار شد. عبدالله پسر عمر می گفت: از پدرم شنیدم که گفت: سه چیز در علی (ع) است که آرزو داشتم یکی از آنها در من بود:

یکی فرمایش پیامبر (ص) درباره ایشان  در جنگ خیبر بود که فرمود:

« فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را نیز دوست می دارند و پرچم را به دست علی (ع) داد در حالی که ما آرزو داشتیم آنرا به ما بدهد تا این فصیلت از آن ما باشد » 

دوم آیه نجوی است که جز علی (ع) هیچ کس موفق نشد به آن عمل کند »

سوم:« اینکه فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر (ص) در خانه اش بود »

امام علی (ع) نیز می فرمایند: آیه ای در قرآن مجید هست که هیچ کس پیش از من و بعد از من به ان عمل نکرد و تنها من به آن عمل کردم و آن آیه نجوی است.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »




 


« لباس ارزانتر »


ــ حضرت علی (ع) با غلامش قنبر به بازار رفت، در بازار آن حضرت دو پیراهن خرید. پیراهنی را که ارزان قیمت بود خودش برداشت و پیراهنی را که چند درهم گران تر بود به قنبر داد.

قنبر عرض کرد: آقا من خادم و غلام شما هستم، شما مولای من و خلیفه مسلمانان هستید، آن پیراهن را که بهتر است، شما بپوشید زیرا شما به آن سزاوارترید.

امام (ع) در جواب فرمودند: من از خدای خودم خجالت می کشم که خودم را بر شما ترجیح دهم.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« حضرت علی (ع) و عاصم »


ــ امام علی (ع) بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد، در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام « علاء بن زیاد حارثی » رفت. این مرد خانه مجلل و وسیعی داشت. امام علی (ع) همینکه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او فرمودند: این خانه به این وسعت، به چه کار تو در دنیا می خورد، در صورتی که به خانه وسیعی در آخرت محتاج تری؟! ولی اگر بخواهی می توانی که همین خانه وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صله رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی.

علاء: یا امیرالمومنین! من از برادرم عاصم پیش تو شکایت دارم.

ــ چه شکایتی داری؟

ــ تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه کس را رها کرده.

ــ او را حاضر کنید!

عاصم را احضار کردند و آوردند، امام علی (ع) به او رو کردند و فرمودند: ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است؛ چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال می کنی که خدایی که نعمتهای پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته، ناراضی می شود از اینکه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچک تر از این هستی.

عاصم: یا امیرالمومنین! تو خودت هم که مثل من هستی؛ تو هم که به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری، تو هم که جامه نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری. بنابراین من همان کار را می کنم که تو می کنی، و از همان راه می روم که تو می روی.

ــ اشتباه می کنی، من با تو فرق دارم؛ من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومتم. وظیفه حاکم و پیشوا وظیفه دیگری است؛ خداوند بر پیشوایان عادل فرض کرده که ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی کنند که تهیدست ترین مردم زندگی می کنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نکند. بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای.




منبع : « داستان راستان »






« شکار هارون و معرفی قبر امام علی (ع) »


ــ حضرت علی (ع) را شب هنگام و مخفیانه به خاک سپردند. زیرا خوارج و دشمنان آن حضرت اگر از محل دفن حضرت اطلاع داشتند ممکن بود کارهای ناشایستی انجام داده و به قبر حضرت توهین و بی ادبی نمایند.

نجف اشرف در ابتدا نیزار بود و بعد خشک شد. قبرستان کوفه نزدیک نجف و قبر حضرت علی (ع) برفراز یک بلندی قرار داشت. ائمه اطهار (ع) هر چند یک بار مخفیانه به زیارت حضرت علی (ع) می رفتند تا اینکه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) قبر آن حضرت را به بعضی از اصحاب نزدیک خودشان نشان دادند.

وقتی که حکومت بنی عباس به هارون الرشید رسید، روزی او به کوفه رفت و گفت: مایلم که امروز به شکار بروم. سگ ها و بازهای شکاری به حرکت درآمدند و به طرف بیابان به راه افتادند، پس از مدتی به گله های آهو رسیدند. سگ ها بر روی زمین و بازها از هوا به آهوان حمله کردند، آهوها فرار کردند و بر فراز تپه ای رفتند. سگ ها در تعقیب آنها به تپه رسیدند اما در دامان تپه ماندند و بالا نرفتند، بازها هم از حرکت باز ایستادند و برگشتند. هارون از این حادثه شگفت زده شده بود. مدتی گذشت آهوان احساس آرامش کردند و از تپه پایین آمدند، دوباره سگ ها حمله کردند و آهوها به تپه رفتند و سگ ها بازگشتند. هارون تعجب کرده بود و فهمید که اینجا مکان عجیبی است. دستور داد اطراف را بگردند و کسی را که آن مکان را می شناسد پیدا نمایند. پیرمردی را در آن حدود دیدند، او را به نزد هارون آوردند.

هارون از او پرسید: اینجا چه خبر است؟ 

پیرمرد ابتدا می ترسید پاسخ بدهد، پس از اینکه مطمئن شد خطری متوجه او نیست گفت: روزی با پدرم به اینجا آمدم، پدرم می گفت: حضرت امام صادق (ع) فرمودند: اینجا قبر حضرت علی (ع) است.

هارون دستور داد بقعه و بارگاهی در آنجا درست کنند. پس از آن به مرور زمان دیگران تعمیر و تکریم کردند و در زمان آل بویه بنای با شکوهی ساخته و نادر شاه آن را طلا کاری کرد.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »




 


« هم خوراک پیامبر (ص) »


ــ انس بن مالک خادم پیغمبر (ص) می گوید: در خدمت رسول خدا (ص) بودم، مرغ بریانی از درگاه الهی برای آن حضرت آماده شده بود و پیغمبر می خواستند میل بفرمایند. در این هنگام حضرت دست به دعا برداشتند و گفتند: خداوندا عزیزترین بنده ات را بفرست تا با من هم غذا شود. چند لحظه بعد صدای در بلند شد، رفتم و در را باز کردم، دیدم حضرت علی (ع) است، چون مایل نبودم که حضرت علی (ع) به عنوان عزیزترین بنده خداوند با پیامبر (ص) هم خوراک گردد، پرسیدم: چه فرمایشی دارید؟

امیرالمومنین فرمودند: می خواهم خدمت پیامبر (ص) برسم. 

عرض کردم: پیامبر اکرم (ص) فعلا سرگرم است وقت دیگری تشریف بیاورید، حضرت علی (ع) رفتند.

مرتبه دوم پیامبر (ص) دعا فرمودند، طولی نکشید که حضرت علی (ع) آمدند، همین بهانه را آوردم. مرتبه سوم پیامبر (ص) دعا فرمودند و برای مرتبه سوم حضرت علی (ع) تشریف آوردند و من دیگر جرأت نکردم تا از حضرت علی (ع) عذر خواهی کنم.

رسول خدا (ص) از حضرت علی (ع) پرسیدند: چرا دیر تشریف آوردید؟

حضرت علی (ع) فرمودند: یا رسول الله این بار سوم است که آمدم.

پیامبر (ص) پرسیدند: چرا مانع ورود علی (ع) می شدی؟

جواب دادم من دوست داشتم این فضیلت برای بستگان خودم باشد و یکی از آنها با شما هم خوراک گردد.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« دوست خرابه نشین حضرت علی (ع) »


ــ وقتی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از تشیع جنازه پدر بزرگوارشان امام علی (ع) باز می گشتند به خرابه ای رسیدند، در این خرابه بیماری افتاده بود و ناله می کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بیمار را که پیرمردی علیل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسیدند.

پیرمرد گفت: در این دنیا هیچ کس به فریاد ما نمی رسد، مگر یک نفر که به اینجا می آمد و در دهان من غذا می گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اینجا نیامده و من گرسنه و تشنه هستم.

فرزندان امام علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناختی؟

پیرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزی از او پرسیدم: آقا اسم شما چیست؟

فرمود: من بنده خدا هستم.

فرزندان امام علی (ع) پرسیدند: آیا نشانه ای از او به خاطر داری؟

پیرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را می گفت تمام سنگ و کلوخ و دیوار اینجا او را همراهی می کردند و خداوند را تسبیح می گفتند. در این موقع صدای گریه امام حسن (ع) بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علی (ع) بود که ما اکنون از تشیع جنازه او می آییم. بیمار با شنیدن این خبر گریان شد و التماس کنان عرض کرد: ای آقازاده ها بر من منت بگذارید و مرا بر سر قبر او ببرید. فرزندان امام (ع) او را بر سر قبر امام (ع) بردند. پیرمرد آنقدر بر سر قبر امام (ع) گریه کرد تا جان از بدنش خارج شد.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« کرم حضرت علی (ع) در حال جنگ »


ــ حضرت علی (ع) در یکی از جنگها مشغول مبارزه با مردی مشرک بود. آن مرد مشرک گفت: یا علی شمشیرت را به من ببخش! آن حضرت شمشیر را به سویش انداخت. مرد مشرک گفت: از تو ای پسر ابیطالب در شگفتم که در چنین موقعیتی شمشیرت را به دشمن می دهی.

حضرت فرمودند: تو دست تقاضا دراز کردی، رد کردن درخواست سائل از شیوه کرم دور است. مرد مشرک از اسب پیاده شد و گفت: این روش اهل دیانت است و پای مبارک آن حضرت را بوسید و ایمان آورد.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« مهمانان امام علی (ع) »


ــ مردی با پسرش، به عنوان مهمان بر امام علی (ع) وارد شد. امام علی (ع) با اکرام و احترام بسیار، آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف امام علی (ع) حوله ای و طشتی و ابریقی برای دست شویی آورد. امام علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشوید. مهمان خود را عقب کشید و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است که من دستهایم را بگیرم و شما بشویید!.

امام علی (ع) فرمودند: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست؛ می خواهد عهده دار خدمت تو بشود. در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد. چرا می خواهی مانع کار ثوابی بشوی؟

باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر امام علی (ع) او را قسم داد که: من می خواهم به شرف خدمت برادر مومن نایل گردم. مانع کار من مشو. مهمان با حالت شرمندگی حاضر شد.

امام علی (ع) فرمودند: خواهش می کنم دست خود را درست و کامل بشویی، همان طوری که اگر قنبر می خواست دستت را بشوید می شستی؛ خجالت و تعارف را کنار بگذار.

همینکه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد حنفیه فرمودند: دست پسر را تو بشوی، من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر مهمان ما بود، من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین آنها دراحترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست.

امام عسکری (ع) وقتی که این داستان را نقل کردند، فرمودند: « شیعه حقیقی باید این طور باشد ».




منبع : « داستان راستان »






« پاداش حضرت علی (ع) »


ــ رسول خدا (ص) فرمودند: اگر تمام مردم دوستدار علی بن ابیطالب می شدند خدا جهنم را خلق نمی کرد. 

روزی رسول خدا (ص) با عده ای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سوی گورستان می بردند. پیامبر (ص) به آنان اشاره فرمودند: که جنازه را بیاورید، چون جنازه را آوردند، حضرت روی او را گشودند و فرمودند: ای علی این شخص ریاحی غلام سیاه پوست بنی نجار است.

حضرت علی (ع) فرمودند: هر وقت این غلام مرا می دید شاد می شد و می گفت: من تو را دوست دارم.

وقتی رسول خدا (ص) این سخن را شنیدند، برخاستند و دستور دادند جنازه را غسل دهند. سپس لباس خودشان را به عنوان کفن برتن مرده نمودند و برای تشییع جنازه وی به راه افتادند و در بین راه صدای عجیبی از آسمان بلند شد.

پیامبر (ص) فرمودند: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدند. سپس حضرت در قبر رفتند و صورت غلام را بر خاک نهادند و سنگ لحد را چیدند. وقتی کار دفن تمام شد، پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) فرمودند: یا علی نعمت های بهشتی که بر این غلام می رسد همه بخاطر محبت و دوست داشتن توست.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« بسته شدن درهای مسجد »


ــ پس از آنکه مسلمانان اولین مسجد را در مدینه ساختند و به دور آن حصار کشیدند، پیامبر (ص) در این مسجد نماز می خواند. دور تا دور مسجد را خانه های مردم فرا گرفته بود. آنها از خانه خود دری را به مسجد باز کرده بودند تا فورأ برای نماز حاضر شوند.

روزی از جانب خداوند وحی رسید که تمام درهایی که به مسجد باز می شود باید بسته گردد، بجز خانه های پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی (ع)، به همین خاطر پیامبر (ص) به منبر رفتند و آیه را تلاوت نمودند و فرمودند: خداوند امر کرده است که درهایی که به مسجد باز می شوند ببندید.

اولین کسی که فرمان خدا و پیامبرش را اطاعت کرد حضرت علی (ع) بود که شروع به بستن در کرد، در این موقع پیامبر (ص) آمدند و حضرت علی (ع) را از این کار برحذر داشتند. عباس و عمر از دستور خدا و پیامبر (ص) سرپیچی کرده و درهای خانه شان را نبستند، عده ای هم گفتند در را می بندیم اما بگذارید روزنه ای به مسجد باز کنیم.

پیامبر (ص) فرمودند: حتی روزنه ای نیز نباید باز بشود.

عباس عموی پیامبر (ص) عرض کرد: من که پیرمرد هستم و حکم پدر تو را دارم، آیا من و حمزه هم باید درها را ببندیم؟

پیامبر (ص) به ناچار بالای منبر رفتند و فرمودند: من نگفته ام درها را ببندید، این فرمان خداست و خداوند خودش فرموده است که درب خانه علی (ع) باز باشد. رسول خدا پیش خود کاری نمی کند.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »






« همراهی حضرت علی (ع) با مرد یهودی »


ــ روزی حضرت علی (ع) با یک نفر یهودی همسفر شدند، مرد یهودی پرسید: ای بنده خدا به کجا می روی؟

حضرت فرمودند: به کوفه می روم.

این دو نفر به راه افتادند، در راه مرد یهودی متوجه اخلاق پسندیده حضرت گردید و محبت امام در دلش جای گرفت تا اینکه به یک دو راهی رسیدند که راه کوفه از آنجا جدا می شد، اما مرد یهودی با تعجب مشاهده کرد که حضرت به همراه او می آیند و به طرف کوفه نمی روند.

مرد عرض کرد: مگر نگفتید که به کوفه می روید.

امام فرمودند: چرا.

مرد گفت: آیا می دانید که راه کوفه از این طرف نیست؟

حضرت فرمودند: می دانم.

مرد گفت: پس چرا از این طرف می آیید؟

حضرت فرمودند: پیامبر اسلام (ص) فرموده اند: هر گاه با کسی همسفر می شوید به هنگام جدا شدن از هم چند قدم او را بدرقه نمایید و من به بدرقه تو آمده ام.

مرد سوال کرد: آیا پیامبر شما چنین دستوری را داده است؟

حضرت فرمودند: آری.

مرد گفت: معلوم می شود که شما پیامبر بزرگواری دارید، حالا من در حضور شما گواهی می دهم که از آئین خود دست کشیده و به دین پیامبر شما معتقد گشته ام.

پس از آن مرد یهودی همراه حضرت علی (ع) به کوفه رفت تا دستورات اسلام را از حضرت علی (ع) بیاموزد.




منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »





نظرات 12 + ارسال نظر
خط و خال سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 14:18 http://khat0khal.blogfa.com

ممنون مفید بود

محمد رضا یی جمعه 18 شهریور 1390 ساعت 02:40

خیلی عالی بود .دمت گرم. اجرکم عندا...

علی شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 21:33 http://haiatmaqol.blogsky.com/

باسلام دست شمادردنکندعلی نگهدارت بادعلی گونه باشی

میثم یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 14:29

قربون مولام امیرالمؤمنین علیه السلام...........
خدا خیرتون بده........
اشتباهیه که ما شیعه ها میکنیم میگیم امام علی! در صورتیکه در روایات داریم که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند : بگویید امیرالمؤمنین علیه السلام... سنی ها به بزرگانشان می گویند امام(امام احمد حنبل ، امام شافعی ، امام فخر رازی و ...) بخاطر همین به مولای ما می گویند : امام علی ........ پس به گفته رسول الله بجای امام علی بگوییم امیرالمؤمنین علیه السلام....
(محبین حضرت این مسئله را نشر دهند)
*یا شاه مردان مدد*

ب شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 09:22

سلام دوستان شیعه ی ایرانی ام
می خواهم این برخورد مولا امیر المومنین را نسبت به یک یهودی بخوانید و بعد آن را با برخورد شما با هزاران جوان افغانستانی مهاجر که در سر کارهای طاقت فرسای شما جانشان را از دست دادند و اگر زنده مانده اند اکنون به سن پیری و کهولت رسیده است، بخوانید و منصفانه قضاوت کنیدُ‌ ، و این را هم می دانید که شیعه بودن به پیروی از مرام و رویه رفتاری آن حضرت است، و الا ابن ملجم هم اول از مریدان و مدعیان پیروی آن حضرت بود، پیش از پیش پوزش می طلبم، که ما هم نقص داریم :
این هم روایت با آدرس:
آن حضرت‌ پیر مرد از کار افتاده‌ نابینایی‌ را می‌بیند که‌ از مردم‌ تقاضای‌ کمک‌ می‌کرد مشاهده‌ نمود بی‌درنگ‌ از حال‌ وی‌ جویا شد و یکی‌ از اطرافیان‌ خود را مأمور رسیدگی‌ به‌ حال‌ و وضع‌ وی‌ نمود. او پس‌ از تحقیق‌ گزارش‌ داد که وی‌ نصرانی‌ است‌ و از مردم‌ درخواست‌ کمک‌ می‌نماید، امام‌ از شنیدن‌ این‌ سخن‌ آثار خشم‌ در چهره‌اش‌ آشکار گردید و فریاد برآورد: او تا جوان‌ بود او را به‌ کار کشیدید و از نیروی‌ او بهره‌ گرفتید و اکنون‌ که‌ پیر و ناتوان‌ گشته‌ وی‌ را به‌ حال‌ خود رها نموده‌ و از احسان‌ و کمک‌ خویش‌ محرومش‌ می‌نمایید؟ آنگاه‌ این‌ فرمان‌ ماندگار را صادر نمود که: «انفقوا علیه‌ من‌ بیت‌المال: برای‌ وی‌ از بیت‌المال‌ مستمری‌ قرار دهید.»(عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 15، ص 66، مؤسسه آل البیت، قم، 1409ق).
با احترام
مهاجر از ایران - قم

ابراهیم کمالیان شنبه 15 شهریور 1393 ساعت 02:48

بسیار عالی احسنت احسنت تبارک الله احسنت

بچه شیعه جان مولا کیستی ؟
شیعه هستی یا که شیعه نیستی ؟
از علی دم میزنی خوشگل بزن
از ته دل با تمام دل بزن
با علی عهد بسته ای عالی ببند
حضرت عباسی بیا خالی نبند
یا علی ع

منصوره شنبه 15 آذر 1393 ساعت 21:53

علی جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 23:29

سلام خدا خیرتون بده دلم باز شد

محمد سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 13:13

نظرِ این برادر افغانی را پسندیدم
می گویند فردای قیامت جماعتی دست به دامان امیرالمومنین می شوند که ما شیعه تو ایم
اما حضرت، روی از ایشان می گرداند که اگر شیعه من بودید شباهتی با من داشتید
اکنون آیا ما که به هیچ کس رحم نمی کنیم شباهتی با علی داریم؟

علی شنبه 25 مهر 1394 ساعت 15:49

السلام علیک یا امیرالمومنین علی (ع)ترو به حق فرزندت اقا اباعبدالله الحسین(ع)قسمت میدم قسمت کن بیام حرمت.

الهی آمین

السا جمعه 22 آبان 1394 ساعت 18:59

خیلی عالی بود
عالی عالی عالی
خیلی ممنون واقعا مفید بود
خیلی سایتارو گشتم تا داستانی از امیرالمومنین پیدا کنم ولی حتی یه دونه هم نبود ولی اینجا که اومدم یهویی داستان بارون شدم.

با سلام ، خیلی خوشحالم که زحماتم مفید واقع شد. انشا الله که مورد قبول درگاه حق قرار گیرد.به امید روزی که حتی قدم برداشتنمون هم با الگو پذیری از حضرت علی (ع) باشد. موفق باشید

امیرعباس نصرابادی شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 15:54

ایول دمت گرم ما که خیلی ازش استفاده کردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد